- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
نـورِ تو تا رسـیـد به بـامِ دیـارِ عـرش خورشید را نِشاند به روی مدار عرش در "فـاطـمه" جـمـال خدا دیده میشود آئـیـنـۀ نـبــی شــده آئـیــنـهدار عــرش ذکرِ تو شغـلِ دائـمیِ جـبـرئـیـلهاست تسبیح نامِ "فاطمه جان" است، کار عرش نه حضرت رسول، نه حیدر، برای تو "لـولاک" را نوشته خـداوندگارِ عرش بـا ربَّـنـای تـو دو سـتــون آفـریــده تـا از این طریق حفظ شود ساختار عرش جانم به میـوهای که بُـود بـابِ مـیل تو آن میوهای که نام گرفته: "اَنارِ عرش" گـفـتـنـد: انــبـیـای خــدا هـم پــیـادهانـد آن دَم که روز حشر تویی تکسوار عرش ما را به سقفِ "قصرِ بهشتی" نیاز نیست کافیست چادر تو شود سایهسار عرش بعد از هجومِ کوچه، خدا حُکم کرده است دیگر به دامنت ننـشـیـند غـبار عـرش در گوشۀ بهشت، تنورِ تو روشن است مشغول طبخ نان شدهای، "خانهدارِ" عرش شُکر خدا به دستِ تو ظرف غذای ماست شُکر خدا که نان تو در سفرههای ماست خـنـدیـدی و خـدا همه را شـادکام کرد غـم را بـرای اهـل غـمِ تو حـرام کرد با تو گـشـود بابِ توسـل به خویش را در حقِّ خلق، لطف خودش را تمام کرد قبل از تو سهم دخترکان سنگ قبر بود نـور تو این مـعـامـلـه را بیدوام کرد زنده به گور کرد وجودِ تو "جهل" را دیگر عرب به شأن زنان احترام کرد فهـمـیـدهایم حـدِّ مـقـامت قـیامـتی است وقـتی رسول پـیـش قـدومت قـیام کرد با "بَضعَةُ النَّـبیِ" خودش ختم مرسلین در بـابِ جـایـگـاهِ تو خـتـم کـلام کـرد هم مـادر رسـولی و هم دخـتـر رسول باید که سجده را به کدامین مقام کرد؟! روح الامین به لفظِ "علیک" تو دلخوش است هرگاه رو به خـانـۀ امناَت سلام کرد وللهِ یـک شـبــه هــمــۀ آن یــهــود را این چـادر تو بود، مـسـلـمانِ تـام کرد از قصهات حکـایتِ ایمان درسـت شد با گرد و خاکِ چادرت انسان درست شد روح تو خلق شد، قَلَمی "هَلْ أَتَی" نوشت دسـتت بلـنـد شد، مَـلَـکی رَبَّـنـا نوشت "پردهنـشـین آل نـبـی"، لـوحِ کـردِگار قُـربِ تو را بـرابـر قُـربِ خـدا نوشت تنها سه آیه سهـم تو از قِـصّۀ خداست امّا چِقَـدر شرح بر این مـاجـرا نوشت معراج، ابتدای رسیدن به فیضِ توست این را رَسول، سَردرِ غارِ حرا نوشت عیسی اگر که کور شـفا داده، با یَقـین بالای نسخه ذکر شـریفِ تو را نوشت ذُرّیـۀ تـو را که خـدا "پـادشـاه" خواند ذرّیـۀ مـرا هـمـه از دَم "گـدا" نـوشت حالِ تو را مدیحِ "علی" خوب میکـند باید به خاطر دلت از "مرتضی" نوشت ذکـر تو شـیـعـیـان تو را پـایـبـنـد کرد ما را عـلی عـلیِ تو از جـا بـلـند کرد دروازۀ بـهــشـت غـلامِ دَرِ عـلـیسـت افلاک تـشـنـۀ نـمِ چـشـمِ تـرِ عـلیست رازِ نهان خلقتِ این خاک "مرتضی" است سِرِّ تمام کُون و مکان در برِ علیست دسـتـی بـلــنــدتــر ز یــدالله دیـدهای؟! بالاتر از تـمـامی سـرها سـرِ علیست در صدر شاهـکـارِ رشـادت هنوز هم فَـتحُ الـفـتـوحِ معـرکـۀ خـیبرِ علیست امّا پـنـاه حـیـدر کـرّار "فـاطمه" است بانوی آب و آیـنـهها، سنگـر عـلیست با بودنش به جوشنِ جنگی نیاز نیست جوشن کـبـیرِ او زره پیـکـر عـلیست عمری برای عُمر کمش گریه میکنیم هِجده بهار، نُه نَفَسَش، همسر علیست این یاس را چگونه عدو زیر پا فِشُرد! این لالۀ کـبـود، گُـلِ پـرپـر عـلـیست در گُر گرفت، میخ کج از شرم سرخ شد پِی بُرده بود بال و پر دلـبـرِ عـلیست او بـاغ لاله کـاشت، بگـو وای مـادرم او بار شیـشه داشت، بگـو وای مادرم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
روزی که از تـجـسم امکان خبر نبود روزی نبود و گردش شمس و قمر نبود حتی مجـال لـحـظه بـرای گـذر نـبـود جز نور احـمد از دم خـالـق اثـر نـبود در ظلمتی که صبر ملک را ربوده بود شد نور پاک فاطـمه روشنگـر وجـود زهرا رسید و نور، جهان را فرا گرفت در آسـمان، تـجـلی تـوحـیـد پـا گـرفت ظلمت کنار رفت و جهان روشنا گرفت این نور محض را به بغل مصطفی گرفت احمد که بوده نور رخش روح کائنات کامل نـبـود بـیگـل او گـلـشن حـیـات عـالـم در انـتـظار هـبـوط فـرشته بود حوریهای که نور، گِلش را سرشته بود خاکی که از شعـاع الـهی بـرشـته بود دست قضا به نامۀ این گُـل نوشته بود این آفتاب جلوهای از نور سرمد است این نسـتـرن مـلـیـکۀ بـاغ محـمد است کوثر، یکی از آن همه الطاف داوری ست او مریم است و لایق شأن پیـمبری ست چون آفتاب، سُنت او ذرهپـروری ست قرآن ناطق است که از هر بدی، بری ست قدیسه هست و بانوی ملک قداست است قدرش فراتر از شب قدرِ فِراست است دخـتـر که بود، اُمِّ ابـیـهـا لـقـب گرفت همسر که شد، حبیبۀ یکـتا لقب گرفت مادر که گشت، سرور زنها لقب گرفت در زنـدگی یـگـانـۀ دنـیـا لـقـب گرفت با آنکه درک شوکت او کار خاتم است فرصت برای شرح مقامات او کم است دنیا مجال نیست که او بینهایت است هر نکته از کرامت او صد حکایت است این شاعرانگی سندش در روایت است روز ظهور فاطمه، صبح قیامت است آن روز، قـدر فاطـمه فـهمیده میشود با حکـم او بساط جـزا چـیـده میشـود روزی که چشمها همه حیران رحمتاند یک مشت دلسپرده به دنبال فرصتاند حـتـی پـیـمـبـران که بـزرگـان امتاند چـشـم انتـظـار شـافـع روز قـیـامتاند زهراست آنکه کار شفاعت به دست اوست آری که اختیار قیامت به دست اوست ای سیب دلـربا که نصیب عـلی شدی محبوب مصطفی و حبیب عـلی شدی با گـوشـۀ نـگـاه طـبـیـب عـلـی شـدی در شورش زمـانه، شکـیب علی شدی نامت کـنـار نـام خـداوند خورده است جان علی به جان تو پیوند خورده است در مردمی که جهل به آنها سوار شد دختر به گـور کـردنـشان افـتـخـار شد تــو آمـدی و عــزّت زن آشـکـار شـد این روح غرق عاطفه، صاحب وقار شد در مکتبی که نام تو در صدر نام هاست یک زن، تجلی صفت رحمت خداست خورشید سر گـذاشته بر پای شوکـتت جـبـریل پـر کـشـیـده بـه بــام ارادتـت سجاده چهـره سـوده به درگاه طاعتت ایـاک نـعــبـد اسـت گــواه عــبــادتـت مـادر نـدیـدهایـم بـه ایـن اوج بـنـدگـی در بـنـدگی نـمـونه و در کـار زنـدگی تیغ علی که شهره به هر کـارزار شد خم شد به پایبوسی تو، ذوالفـقـار شد برخواست موج و در قدمت آبشار شد پائـیـز سـمـت خـانـهات آمـد بهـار شد در هر چمن طراوت گلها به بوی توست حتی صفای جنت الاعلی به بوی توست تو آن مـلـیـکـهای که سـراپا وقار بود حوریهای که چـادر او وصلـهدار بود همـسـایه با دعـای شـبت بـرقـرار بود آل عـبـا بـه مـحـور تـو اسـتـوار بــود قــرآن نـاطــقــی تـو و قــرآن داورت بوده است همچون آینهای در برابرت ای رشک ساکنین جـنان بیت سادهات دسـت قـضـا و پـای قــدر در ارادهات زرّیـن رکـاب چـرخ؛ غـلام پـیـادهات صبر و حیا دو ویـژگی فوق العادهات صبر تو در مسـیر خـدا بینـظـیر بود سـعـی تـو داد خـواه امـیـر غـدیـر بود روزی که خطبه خواندی و قرآن زبان گرفت جان دادی و به سعی تو اسلام جان گرفت آهی کـشـیدی و نـفـس آسـمـان گـرفت آهت رسید و دامن طـاغـوتـیان گرفت این ننگ بر حـکـومـتشان ماند تا ابد باید که شـرح داغ تو را خـوانـد تا ابد میسوختی هرآینه، پروانه شاهد است دستاس گریه کرد به تو، شانه شاهد است بر غربت تو گریۀ مردانه شاهد است از چـاه آب آوری و خانه شاهـد است وقـتی به سـمـت چـاه میافـتـاد راه تو بـالا مـیآمـد آب، بـه شـوق نـگـاه تـو روزی کـه کـارنـامـۀ اســلام دود شـد سـکّـان دیـن اسـیـر هـوای یـهـود شـد بیحـرمـتی، جـوابِ سلام و درود شد دستت به دسـتـگـیـری امت کـبـود شد راه عـلی گـرفـتـی و گـشـتی فـدای او بـودی در اوج غــربـت او آشـنـای او
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دلا گر میزبان گردی تو را مهمان شود پیدا اگر جـسمی پدید آید یقـیناً جان شود پیدا به چشمم بسته امیدی که بر دستم نبسته دل شود آباد هر جا چشمهایی جوشان شود پیدا چه غم گر بگذرد دوران گهی راحت زمانی سخت به خوان فقر و استغنا همیشه نان شود پیدا به چشم یک دل عاشق نمیبینی تفاوت را اگر پیدا شود پنهان اگر پنهـان شود پیدا بلندای شب هجران نوید وصل را داراست ز سرمای زمستان هُرم تابستان شود پیدا چگونه جان برم از قلب میدانی که از هر سو اگر از تیغ ابرو بگذری مژگان شود پیدا زلیـخای تمدن ترسها دارد نه دیو و دد چه غم از پیرهن گر گرگ در کنعان شود پیدا بیا ساقی که این دل در خماری از دو چشم تو اگر چه سخت پنهان شد ولی آسان شود پیدا به امر تجربه ای دل بیا در میکده بنشین کز آن راهی که گوید شیخ ترکستان شود پیدا دلا تا نشکـنی از آدمیت بو نخواهی برد مگر کعبه شکافد تا که یک انسان شود پیدا بجز مهر نبی که خیزد از خاک حجاز ای دل کدامین گـنج از ویرانهها آسان شود پیدا چهل شب را سحر کرده چهل روز است در روزه که تا در آسمانش کوکبی تابان شود پیدا من از شأن نزول سورۀ کوثر یقین دارم برای دست لرزان جهان دامان شود پیدا خدیجه یا اغثنی گفت و احمد شکرلله را غریو رعد چون آید رخ باران شود پیدا اگر چه دختر است اما نبی را مادری کرده به واقع از شب قدر است که قرآن شود پیدا چه تسنیمیست از میلاد او در دیدۀ احمد که از روی دلارامش لب خندان شود پیدا به شأن هر غزالی شیر میجویی در این عالم و بر خیر النسا شاهنشه مردان شود پیدا علی را جان؛ نبی را بنت؛ امامان دگر را اُم تفاوت نیست در کِشتی چو کشتیبان شود پیدا ز گردی که بخیزد از نسیم چادرش ماندم سلیمان میشود مخلوق یا سلمان شود پیدا کدامین دست از بیدست و پایی دست خالی رفت از این دریا که از آن لؤلؤ و مرجان شود پیدا یتیمی؟ یا اسیری؟ یا فقیری؟ هرچه هستی باش بیا که در بساط فاطـمه احسان شود پیدا به خاکی که شود پامال او دنیا خورد غبطه ز خاک پای مادر روضه رضوان شود پیدا به شأن فاطمه آگه نگردد هیچکس ای دل که از یک تار و پود چادرش عرفان شود پیدا دل نشنیده بوی یاس میگـردد حـمیرایی به بزمیکه نشد حرف از خدا شیطان شود پیدا دعای فاطمه لطف است، ای دشمن ولی هشدار نسیمی خشمگین گر که شود طوفان شود پیدا شنـیدی یاس دارد سایه بر بیت علی اما مکن طوفان که شاید غنچهایی لرزان شود پیدا نمیدانم کجا رفته است جبرائیل آندم، که به درب خانهاش از شعلهها دربان شود پیدا چو خورشید از فراز کوه از منبر طلوعی کرد که تا در جنگ سوفسطائیان برهان شود پیدا کـلـیـم سـیـنۀ سـوزان سـیـنـایـی مـولایـم اگر گیری ز فرعون دست خط، هامان شود پیدا نداند قدر گوهر را به غیر از گوهری زین رو عرب گم کرد او را تا که در ایران شود پیدا شود قـم مـرهـم زخـم مـزار بینـشان او به هر دردی که هست از لطف حق درمان شود پیدا مگر در شعله فرق آهن و فولاد را بینی برای شاه مردان هم شب هجران شود پیدا به لب نام علی تاکه رود ایمان شود پیدا چو گویی شیر از زیر لبت دندان شود پیدا مرا در اوج کوتاهی و ضعف قدرت چشمم بلـندییِ سر ایـوانش از مهـران شود پیدا نجف شد گرچه شهر هوشیاران لیک من مستم به هر سامان که باشد بیسر و سامان شود پیدا من از جمعیت عشاق میجویم جمال دوست به هرجایی رعیت جمع شد سلطان شود پیدا دلا باید که خـرج فـتح تو لبخـند او باشد سلاطین را کدامین مملکت ارزان شود پیدا دل از مدح علی گر مست شد دانند امامانم نخست از کل جسم تیرها پیکان شود پیدا به یُمن تیغ او شیعه ندارد از کسی باکی اگر گرگی زند بر گلهایی چوپان شود پیدا غریب از عشق مولایش شده مجنون اربابش که در نوبت پس از ماه رجب شعبان شود پیدا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آمـد زلال آســمــانهــا مـــادر بـــاران عـطر ولایت میوزد در کـوچه ایـمان آمد زنی از جـنـس نـور و آب و آئـیـنه نازل شده حوریهای در شکل یک انسان آمد زنی که کاشفالکـرب امـامش بود خورشید رویش بود بر درد علی درمان تسـبـیح او مـشـکـلگـشـای عـالـم و آدم سـجــادۀ او رازق هــر سـفـرۀ احـسـان در ساحل تربیـتش دُرّ است و مروارید دامان حُسنـش پرورانده لؤلؤ و مرجان از واژۀ مـادر حروفی معـتبرتر نیست بخشیده زهرا اعتبارش را به این عنوان رکن و ستون خانۀ مولا علی، زهراست بیت خدا هم غبطه دارد بر چنین ارکان او بیمزارش حاجت زوّار خود را داد پنهانترین پیـداست و پیـداتـرین پنهـان آرامـگـاه فـاطـمـه در قـلب حـیـدر بـود یک بارگاه از جنس یاس و لاله و ریحان بـوده قــسـیـمالـنّـار والـجـنّـة عـلـی امـا در این میان بودهست حُبّ فاطمه میزان حاجت اگر از مرتضی داری نجف رفتی فریاد کـن «لـبیکِ یا زهـرا» دم ایوان اینجا نجف ایوان طلا ذوب علی هستیم یا فـاطـمه یا فـاطـمه یا فـاطـمه گـویان زهرا به ایـرانی همیشه مرحـمت دارد گهواره جـنبان حسینش میشود سلـمان سربند یا زهراست حرز هشت سال ما وقـتی مجـهـز بـود دشـمن تا بُـن دندان هر جا و هر سنگر که میدان جهادی بود از بچـههای فـاطـمه خـالـی نشد مـیدان حالا هم این فرزند زهرا پیشگیری کرد از فتنۀ هرزی که رویانـدند هر دوران از انقلاب مصر درسی ماند و آن این بود بیرهبری بُرد انقلابش را به استهجان ایران به نام فاطـمه خود را تبـرک داد باید مراقب شد نیـافـتـد دست نا اهـلان بایـد که بـگـذاریـم اسـم کـشـورمـان را جـمـهـوری اسـلامی زهــرایـی ایــران عرضم تمام، این انقلاب ارثیۀ زهراست هسـتیم پـای وارث آن، تا به پـای جـان
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زبـان قـاصـر ما و بـیان مدح این بـانو شبیه شاعری گُنگم زمان مدح این بانو چه گویم، وصف او وقتی به قرآن مُبین باشد زمانی که ثناگـویش امیرالمومنین باشد چه بانویی که لبخندش نشاط قلب پیغمبر وجود خیر او شأن نـزول سورۀ کـوثر رشیده، طاهره، عذراء، سعیده، عارفه، نورا علیمه، فاطمه، بُشری، زکیّه، ساجده، زهرا چه بانویی که بخشیده به عالَم نور عینش را زده بر جان ما مُهر غلامیّ حسینش را همان بانو که دامانش پناه اهل مکتب شد همان مکتب که پرچمدار آن همواره زینب شد همیشه نور میگیریم از این ایمان زهرایی از این جمهوری اسلامی ایران زهرایی منم از نسل باقرخان و سرداران ایرانی منم از نسل دلواری و از نسل خیابانی منم از پـیـروان مـکـتب پیـر جـمارانی منم سرباز جان بر کف در این مُلک سلیمانی گذشته رسم طاغوتی، زمان خان و خان بازی به جای کد خدا باید خدا از ما شود راضی جهاد عرصۀ تبـیین، اصول امتحان ما امید حـضرت آقا به این نسل جـوان ما جوانانی که مشتاق امیرالمومنین هستند همان هایی که در فتنه چو سدّ آهنین هستند نشان عـزم روح الله، در ایـران پـایـنده که خون آرمـانها شد مسیر سـبز آینده اگر چه حاج قاسم نیست در پیکار با ظالم ولی پیداست در دنیا خروش لشکر قاسم یمن، بحرین، پاکستان، دمشق و غزه و لبنان جوانمرد حرم قاسم حضورش هست در میدان اگر چه نقشۀ دشمن به رنگ وسوسه باشد برای نوجـوان ما یـقـیناً مخـمصه باشد خدا با فـتـنۀ دوران بگـیرد آزمونش را رجوعی کن به قرآن تا بدانی چند و چونش را کسی که دل به شیطان داده بین راه میماند کسی که با خـدا شد با ولی الله میمـاند طلوع روشن بهمن از آن پنجاه و هفت ما شروع انـقـلاب ما شـروع پیـشرفت ما چه غمگین گشته استکبار از این رشد جانانه توان موشک و پهپاد و تأسیس رصدخانه کووید نوزده آمد، ولی با دیدهای روشن در اوج دورۀ تحریم ما، تولید شد واکسن اروپایی که در سرما اسیر نفت و هیزم شد به جای رفع این مشکل چرا دلسوز مردم شد؟! همان غربی که خود را نقطۀ پرگار میبیند! همان غربی که زنها را فقط ابزار میبیند ولی زن در نگاه ما شکوه جامعه باشد در این دنیای بیاحساس، روح جامعه باشد نباید خانه بیفرزند باشد جمعیت، محدود! نباید آسـمـان شهـرمان باشد غـبارآلـود دعای خیر این مردم زمان سخت و آسایش برای رهبر دلسوز و مسئولان زحمتکش نباید دل به دشمن بست این یعنی همان غفلت نباید فکر دیگر بود غیر از همت و خدمت جهاد فی سـبـیل الله یعنی حـملۀ طوفان رسیده فصل نابودی برای این جهانخواران دوباره قصۀ موسی، دوباره ماجرای نیل رسیده مرگ آمریکا، رسیده مرگ اسرائیل نمانَد نامی از دشمن نشانی از سُعودیها شود نقشِ بر آب این نقشۀ شوم یهودیها شهیدان میرسند از راه، در دوران هم عهدی هوای جمعۀ موعود یعنی میرسد مهدی اگر سرمشق میگیری همیشه فاطمی باشی بدان باید که سربـاز جهـاد دائمی باشی سـپـاه سـرخ حـزب الله میآید کـنـار او دعای خیر مادر هست، در هر لحظه یار او اگر در سینه دل داری و آن دل هست با مهدی به عشق حضرت زهرا، بگو لبیک یا مهدی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بازهم پیک صبا مُشکفشان آمده است بر مشام همه عطری ز جنان آمده است هاتفِ غیب خبر میدهد از رویش گُـل صحبت از بانوی گُلها به میان آمده است با گُل یاس، زمین را به فلک پُل زدهاند روی سینه به ادب، خیل مَلک گُل زدهاند این چه شوری است که در ذکر جمیل همه است کوثری ناب روانگشته از این زمزمه است ابر رحمت به سر خلق دمادم جاریست همه آفـاق پُر از فـاطمه یا فاطـمه است به فلک وادی این طور چه دیـدن دارد نـغـمـۀ اهـل ســمـاوات، شـنـیــدن دارد تا که قـدسینفـسان جلـوۀ طـوری دیدند در دل ختم رُسل شوق و سروری دیدند همه لبـخـند زنـان عـطـرفـشـانی کردند روی دامـان خـدیجه، گُـل نـوری دیدند مـات بـودند که نـوزاد چـههـا میگـوید که شـنـیـدنـد هـمه، حـمد خـدا میگـوید چه مبارک سحری داشت شب میلادش جـبـرئـیـل آمـده از بـهـر مـبـارکبادش همه جا پُـرشده از زمزمۀ «اعـطـیـنا» دیـدنـی بـود رسـول لله و روی شـادش کوثری گشت روان، عطر حیاتی برخاست و به شـادیِ دلِ او صـلـواتی برخـاست کوثر و قدر بخوان، جلـوۀ توحید رسید قـبـلـۀ جـانِ هـمـه، کـعـبـۀ امـیـد رسـید باز هم زمـزمه کن آیۀ تطـهـیر بخـوان زُهره و فاطمه و طاهره، خورشید رسید ذرّه ذرّه همه محـو گُـل خـورشید شوید زائـر عـارف این کـعـبـۀ توحـیـد شوید به فروغش، به جمالش، به جلالش صلوات به فضائل، به خصائل، به کمالش صلوات به خـداوند که سادات جهـان مـادریاند به خود فاطمه تنها نه، به آلش صلوات هر دلِ غرق غمی، نور امیدش زهراست هرکه مشتاق جنان است، کلیدش زهراست آمـد او تـا که بـشـر فـانـی فـیالله شـود بشر از جـهـل رهـا گـردد و آگـاه شود میرود زود ولی چند بهاری کافیست تا که او بر همه روشنگـر این راه شود تا که از خواری دنیا به همه حرفی گفت عطر بیداری او خواب جهان را آشفت هر زبانی که به «یا فاطمه» تطهیر شود گـویـد او آمـده تـا نـور سـرازیـر شـود هـدف آمـدنـش چـیـست؟ هـمین میدانم تا ولایت به خود فـاطـمه تـفـسـیر شود صحبت اهل ولایت به جز این زمزمه نیست «زیر این چرخ، علی دوستتر از فاطمه نیست» عمر پُر برکت او از چه حکایت دارد؟ از چه از مردم این شهر، شکایت دارد؟ همۀ عمر کمش گفت، «وفایی» بر خلق که عـلـی بـر هـمۀ خـلـق، ولایـت دارد بیعـلـی هـیچ ره سیـر الیاللهی نیست جز از این راه، به فردوس برین راهی نیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
هوای تازهای از عرش، سرشار از وزیدن بود و چشم «هل اتی» از نور «اعطیناک» روشن بود نگو جای زنی در خانۀ لولاک خالی بود که جای آینه در پـهـنۀ ادراک خالی بود عروس خانۀ نهجالبلاغه، مـادر حکـمت بهشت رو به ایوان نبوت، دختر رحمت همان که مادری کرده است طفل آفرینش را همان که تربیت کرده است جمع اهل بینش را همان نوری که میبخشید بر شبهای دنیا نور همان صبحی که میتابید تا همسایههای دور همان نوری که بر شمع و گل و باران شرافت داد همان انسیةالحورا که بر انسان شرافت داد علیمه، عالمه، راضیه، مرضیه، پُر از زهرا نگین سبز پیغمبر به روی گـنبد خـضرا شکوه لیـلـةالـقدر است و اُمُّالانبیا زهـرا چه گویم از مقاماتش، و ما ادراک ما زهرا به دستش جاروی تنزیه داده حی سبحانش شهادت دسته گلهایی ست در گلدان ایوانش همان که چادرش پیغمبر حجب و حیا بوده که این مستورۀ معصومه ناموس خدا بوده تواضع شاخهای پُر بار در باغ نمازش بود خلوص و سادگی اسباب پُر رنگ جهازش بود زنی چون فاطمه بر عشق عصمت داد اینگونه که زهرا خانهداری را شرافت داد اینگونه دهان روزه نان را پخت اما پای افطارش به مسکینان و ایتام و اسیران کرد ایثارش علی مظلوم، اما ظالم از او واهمه دارد علی در خانه شمشیری دودم چون فاطمه دارد علی را کاشفالهم، کاشف الغم؛ عشق زهرا بود علی را با هزاران زخم، مرهم؛ عشق زهرا بود خلاصه! حُسنهای عالم و آدم فقط یکجاست و آن هم خانۀ نور است و نورش حضرت زهراست چراغ آسمانها چادر شبزندهدارش بود خدمتک یا علی؟ این پرسش لیل و نهارش بود اگر "اُمُّ الولا" یک لحظه احساس خطر میکرد دوباره چادر شبزندهدارش را به سر میکرد خطر دیروز تا امروز تحریف حقایق بود خطر جاماندن اندیشهها از صبح صادق بود اگر گهواره جنبان حسینش میشود سلمان نگاه فـاطـمه پس بوده از آغـاز با ایران اگر که آب و آئینهست، پس روشنگری دارد اگر امالجهاد است این! جهادی حیدری دارد نیفتاد از قنوتش یک نفس «الجَّار ثُمَّ الدار» که جوشید از قنوت پر قناتش چشمههای ثار قنوتش از مدینه تا همین امروز عازم بود یکی از میوههای مستجابش حاج قاسم بود
: امتیاز
|
ذکر نوحه وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای مظهرِ حقّ الیقین، یاسمن بهشت دین بانوی عزّت و ادب، یارِ امیرُالمـؤمنین با حبّ آل فاطمه، حسین حسین وِردِ تو بود در یاریِ دین خدا، عباسْ شاگرد تو بود یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ بانو نگشتهای جدا، یک لحظه از دین خدا در مدح تو این بس که زد، زینب تو را مادر صدا ای که به شور و شوق دوست، شعر شرافت خواندهای برای یاریِ حسین، عباس پَـروَراندهای یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ ز غربت کرببلا، گرچه به قلبت غم رسید عباس شد شهید و تو، در پیش زهرا رو سپید چه ضربهها از دشمنان، بر شاخههای یاس خورد آه از دمی که تیر کین، بر سینۀ عباس خورد یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ هم آسمان و هم زمین، بر روضههایش گریه کرد بجای تو در علقمه، زهرا برایش گریه کرد کنار نهرِ علقـمه، از دار دنیا دیده بست عباس تو با رفتنش، پشت حسین را شکست یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ ای همسر شیر خـدا، برای ما بِنـما دعا تا که شـبـیه شهـدا، شَـویـم اهـلِ کـربـلا به صدق و اخلاص و وفا، ریشهکنِ ستم شویم شبیه بچـههای تو، مـدافـع حـرم شـویـم یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ عباس تو داده به ما، درس شهامت و شرف مجاهدت در راهِ حق، وَ اعتقاد و هم هدف با پیروی از مکـتبش، لبریز از عنایتیم مثل شـهـیـدان هـمگی، فـداییِ ولایـتـیـم
: امتیاز
|
ذکر نوحه وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بانوی حیدر است؛ حقا که او شفیعۀ فردای محشر است عباس پرور است؛ گفتا کنیز خانۀ زهرای اطهر است اُمُّ الادب، اُمُّ الـقـمـر؛ اُمُّ الـبـنـین، مـادرِ عـباس ما از دعـای خیر تو؛ عُمری شدیم نوکرِ عباس اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، مـادرِ عـباس *********************** ای مادرِ حـیا؛ ما را ببر زیـارت عـباس کـربلا ای مادر وفا؛ دست مرا مکن ز ابوفاضلت جدا سرمایۀ دامان توستَ؛ آن یوسفی که خوش قد و بالاست عباس تو، بعد از حسین؛ پشت و پناه زینبِ کبراست اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، مـادرِ عـباس *********************** ای مظهر ادب؛ عباس را تو داده ای درس ها به کربلا هم درس معرفت، هم درس شجاعت و ادب و هم وفا سرمشق تو؛ در زندگی، بوده محبت اولاد فاطمه جانم فدای فاطمه، در کل زندگیت بوده زمزمه اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، مـادرِ عـباس
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
میگویَم از رودی کَز او یَم میشود تأمین از اشک او بـاران نـمنـم میشود تأمین با دودِ آهَـش شـعـلۀ غـم میشـود تأمین از دستپختش رزق عالم میشود تأمین قربان فقـری که مرا مسکـینترین نامید مـن را گـدای سـفـرۀ امالـبـنـیـن نـامـیـد تو آمـدی تا دست حـق را آسـتـین باشی مثل ستـونی، محـکـماتِ بیتِ دین باشی انگـشـتـریِ عـشق را نقـش نگین باشی اصلاً به تو میآیـد عـباسآفـرین بـاشی هستیِ معشوقِ فرات از نورِ هست توست تـربـیت مـاه بـنیهـاشـم به دست توست فصل خزان را خندههای تو بهارش کرد جاروی تو عرش زمین را بیغبارش کرد بیتِ علی را نور چشمات نو نَوارش کرد لـفـظِ ادب را نـام تو با اعـتـبـارش کرد این احترامی که به زهرا میکنی، عشق است در قلب حیدر خویش را جا میکنی عشق است از آن زمان که نور تو در خـطِّ دید آمد جـبریل بالش را به خاک تو کـشید، آمد کـوه صلابت از وقـارت تا شـنـیـد، آمد چار آیـنـه از شـیـشـۀ عـمرت پـدیـد آمد خرج علی کردی همین احساسهایت را نذر حـسینات کـردهای عـباسهـایت را امّا امان از ساعتی که قلب دنیا سوخت از تشنگی لبهای خشکِ روح دریا سوخت روی لب طفلان صدای آب، بابا، سوخت تا تیر بر مشکی اصابت کرد، سقا سوخت رد سـیـاهـی روی مـهـتـابِ شـبت افـتاد عـباس تا نقـش زمـین شد، زینبت افـتاد دیگر پس از او تیرهای بیدرنگ انداخت آن نیزهداری که به سمت شاه سنگ انداخت خونابه روی رملهای سرخ، رنگ انداخت نامردی آنجا بر لباس کهنه چنگ انداخت سرنـیـزهها شاه تو را از حال میبردند اربـاب مـا را تـا تـهِ گـودال مـیبـردنـد جـسم حـسیـن تو معـمـا شد، نـبودی که نیـزه میـان حـلـق او جا شد، نبـودی که بالای تل، زینب قدش تا شد، نبودی که پای حرامی در حرم وا شد، نبـودی که ای وای از اطفال، از اطفال، از اطفال شـمـر از تهِ گـودال آمد در پیِ خـلخـال زینب کجا و نـاقـههـای بیامـان، بیبی زینب کجـا و آنهمه زخـمزبـان، بیبی زینب کجا و مجـلس نا محـرمان، بیبی زینب کجا و ضربههای خیزران، بیبی نامحرمان اطراف زینب تاب میخوردند با حـرمـله پیـش ربابت آب میخـوردند
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای دلـت بـنـد امــیــر الـمـؤمـنـیـن رشـتـههـای چـادرت حـبل المـتین یـک ربـاعـی داشـتــه دیــوان تـو چــار گـل روئـیـده بـر دامـان تـو مـثـل قــطـره آمـدی، دریــا شـدی خـاک بـودی، تـربت اعـلـی شدی ای به روح تـو ســلام اهـل بـیـت عــارفـی تـو بـر مـقـام اهـل بـیت تو همه تن بودى و جان شد عـلی در کـویـر تـشـنـه باران شد عـلی آنـکـه حـکـم صـبـر از الله داشـت پیش چشمت سر درون چاه داشت وقت رفـتن پـیـش چـشـم زیـنـبـین گـفـتهای عباس را، ای نـور عـین حــال آورده بـشـیــر از ره خـبـر کــاروان عــشــق آمــد از ســفــر بـنـد قـلـب دخـتـر زهـرا گـسـست تـا کــنـار عـلــقــمـه افـتــاد دسـت تـا عـلـمـدار حـرم از حــال رفـت یوسف زهـرا سـوی گـودال رفت روز، سینهزن شد و شب گریه کرد شـمر تا خـنـدیـد زینب گـریه کرد تـو نـبـودی خـیـمـه را آتـش زدند عــشـق را در کـربـلا آتـش زدنـد خـوب شد مـادر نـبـودی، ناگهـان سـرخ شد از خـشم چـشـم آسـمان خوب شد مادر نبودی، سر شکست در حـرم گهـواره اصغـر شکست
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
تا در حـریم امن ولا پـا گـذاشـتـهست پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست رنگ خدا بگیرد از او نور هر سحر چـادر نـمـاز فـاطـمه را سر کـند اگر عـطـری شـبـیه یـاس پـراکنده میکند مانند فـاطـمـه به عـلـی خـنـده میکند ما که بیـانـمـان به مـقـامـش نمیرسد حـتی گـمانـمان به مـقـامـش نمیرسد تنها شنـیـدهایم که او هـمسر علیست یا بهتر اینکه فـاطـمۀ دیگر عـلیست آن لحظههای سمت خـدا پَـر کشیدنش از بچـههای فـاطـمه، مـادر شنـیـدنش از لحظههای خاطرهانگیز خلقت است زیباترین تصور عشق از محبت است مـاه عـلـی به نافـلههـای شب است او سنگ صبـور درد دل زینب است او از بس که نام فاطمه نزدش مقام داشت خـیلی زیاد پیش حسن احـترام داشت آمد کـنـیز حضرت حبـلالـمتـین شود زهـرا اراده کرد که اُمّ الـبـنـیـن شـود از آسمان کرامت دستـش فراتر است گـنـجـیـنـۀ مـنـورۀ چـار گـوهـر است یاقوت و درّ و گـوهر و الـماسآفرین صد آفـرین به حضرت عـبّاسآفـرین عباس آفـرید، چه شـیـری عجـب یلی آئــیــنــۀ ابـهــت مـــردانـــۀ عـــلـــی آنکه تـوجـه هـمه را جـلـب مـیکـنـد با یک نگـاه معـجـزه در قـلب میکند آن مـاورای حـد تـصـور شـهـامـتـش آن که شکسته پشت حسین از شهادتش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها با فرزندش حضرت عباس علیه السلام
بیتـاب دوست بودی و پـروا نداشتی در دل به غـیر دوسـت تـمـنا نداشتی مادر! شنیدهام که تو در ازدحام زخم جـز ذکر یا حـبـیب به لـبها نداشتی وقتی نـسیم عـشـق وزیدن گرفته بود جـز آرزوی دیــدن زهــرا نـداشـتـی باور نمیکنم که در آن رستخـیز درد دسـتـی بـرای یــاری مـولا نـداشـتـی آن لحـظه میرسـید به بالـینت آفـتاب امـا دریــغ، چـشـم تــمـاشـا نـداشـتـی در مشک تشنه جرعهٔ آبی هنوز بود امــا تــوان بــردن آن را نــداشــتــی تا خـیـمههای نـور اگر آب میرسـید شـرم از نـگـاه تـشـنـهٔ دریـا نـداشـتی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای که بر گلهای زهرا تو ارادت داشتی بعد زهـرا راه در گـلـزار جـنّت داشتی در مـقام و منـزلت آئـیـنۀ نـور و کـمال مظهـر شرم و عـفافی و نجـابت داشتی از نگاه رأفـتت عـطر ولایت میچکـید بر امیـرمـؤمنان ایـمان و الفـت داشـتی عمرتو طی شد به طوف کعبۀ ایمان و عشق دائماً از اشک خود غسل زیارت داشتی عطر مادر باز هم پیچید در گلزار وحی بس که بر گلهای زهرا تو محبّت داشتی خواندهای خود را کنیز خانۀ زهرا، ولی محضر گلهای او قدر و شرافت داشتی هم ادب آمـوز پرچـمدار عـاشورا شدی هم برای بچههایت درس غیرت داشتی در کنار علقمه عباس تو با خون نوشت در قـیام روز عـاشـورا شراکت داشتی مادری میکرد زهرا جای تو در علقمه جای آن رأفت که بر گلهای عترت داشتی واژۀ اُمالبـنـین را خـط زدی از دفـترت در دل از داغ بنین خود مصیبت داشتی تاکه مردم را کنی بیدار از خوابی عمیق با قـیام گـریـههای خود رسـالت داشتی هیچ گه غافـل مشو از حُرمت اُم البنین ای «وفایی» ازخدا هرگاه حاجت داشتی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
گداى خوشهچينم تا قيامت خرمن او را كه حسرت میكشد فردوس عطر گلشن او را نديدم سربلند و سرفرازى را مگر اينكه بديدم محضر اُمُّ البنين خـم گردن او را معين گشته مزد فاطميه دست اين بانوست كه معنا كرده سفره دارِ زهرا بودن او را اميرالمومنين همسر، ابوفاضل پسر، به به بنازم اين مقام و جاه و شأن احسن او را عباى مرتضى را وصله كه میزد گمان دارم كه نخ میكرد جبرائيل بعضاً سوزن او را زيارت میكنم جاى رباب و نجمه و زينب مزار اطهـر او را، مـعـلا مـدفـن او را اگر ديروز جارو كرد زير پاى زينب را كنون جارو كشند اينسان ملائك مسكن او را به او گفتند عباست صدا میزد حسينم كو؟ نـشـانش داد زينب پـارۀ پيـراهـن او را اگرچيزی جز اين میماند از عباس، میدادند فقط دادند دستـش تكّـهتكّه جوشن او را عمود آهنين، تير سه شعبه، نه نه اينها نه فقط شرم از رباب انداخت بين خون تن او را رباب از در كه میآمد دل ام البنين میريخت غـم لالايیاش میبرد بالا شـيون او را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
عـمری بـرای داغ زهـرا گریه کردی هر نیمهشب هـمپای مولا گریه کردی در پای تو خاک بقیع از اشک گل شد وقتی که گفتی «واحسینا» گریه کردی اول بـرای زیـنـب و داغ حــســیـنــش بعـدش برای دسـت سـقّـا گریه کـردی یکـبـار دیـدی که ربـاب از حال رفـته صد بـار مـثـل مـوج دریا گریه کردی دیـدی رقـیـه نیست جـای او سـکـیـنـه هر بـار که میگـفت بابـا گریه کردی خوب است که شام غـریبان را ندیدی با روضههای خار صحرا گریه کردی حرف سه شـعـبه آمد و از حـال رفتی دیدی کسی میافـتـد از پا گریه کردی گـرم عـزای بـچـههـای خـود نــبـودی با گـریـههـای زیـنب امـا گریه کردی تـشت طـلا و خـیـزران را که نـدیـدی ابری شدی با حرف زنها گریه کردی حرف کنیز آمد، سکـینه زود تب کرد لطمه زدی هی صورتت را گریه کردی بیبی نبودی موی دختر بچهها سوخت قـد تــمـام سـیـنـهزنهـا گـریـه کـردی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
گرچه فرقی هست از این فاطمه تا فاطمه ذکرِ یا اُمالبَـنـین یعنی هـمان یا فـاطـمه خانۀ بیفـاطمه هرگز نمیخـواهد علی هست شیـرینیِ مولا در دو دنـیا فاطمه حضرتِ اُمالبَنین از جلوههای فاطمهاست گرچه زهرا رفت اما هست اینجا فاطمه از همان اول همه گفتند مادرجان به او چشمشان میدید در این خانه تنها فاطمه با ادب فـرمود: آقـاجـان بگـو اُمالبَـنـین وَرنه نامش را صدا میکرد مولا فاطمه روز محشر چادر او هم شفاعت میکند تا که میآید به محشر پشت زهرا فاطمه بچههای او هم آری بچـههای فاطمهاند نیست او در کـربلا و هست اما فاطمه بسکه یا اُمالبَنـین از ما گـره وا میکـند هست بر لبهای ما یا فاطمه یا فـاطمه دورِ زهرا بچهها بودند و مولا بود حیف وای از اُمالبَنـین اینبار تنهـا بود حیف
: امتیاز
|
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی
هر طرف رو میکنم صد پاره پیکر ریخته اِرباً اِربا قـامت و دستی مطهـر ریخـته رفته سردارِ حرم برگردد اما؛ ای دریغ مشکِ ساقی تیر خورده، قلب لشکر ریخته زیر لب میگفت هر دم "دوستت دارم حسین" عشق را با تار و پودش پای دلبر ریخته چشم نامحرم نیفتاده است هرگز بر حرم بسکه قاسم در رَهش بیجان و پرپر ریخته مالکِ دوران، سلیـمانِ وطن، با هیـبتش ترس را بر جان مزدوران کافـر ریخته لاف نه؛ عمری برای باورش جنگیده است محض قربانی به پای دلبرش سر ریخته از شلمچه تا عراق و شام عطرش میوزد بس که از چشمان او یاسِ معطر ریخته آسمانِ نیمهشب، مست شهیدان است باز ساقی امشب عشق را در جامِ آخر ریخته روضههای فاطمیه، شعلهور در حسرتاند خونِ یاسی قد کمان، بر سینۀ در ریخته در فراغ جان نپرس از سرخی رنگِ غزل خون ز چشمان قلم بر قلب دفتر ریخته
: امتیاز
|
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی
به واژهای نکـشیدهست منّت از جوهر خطی که ساخـته باشد مُـرکّب از باور کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست به جـوش آمده خـونم چکـیـده بر دفـتر به جوش آمده خـونم که اینچـنین قـلـمم دوباره پُـر شده از حـرفهای دردآور دوبـاره قـصـۀ تـاریخ میشـود تکـرار دوبـاره قـصۀ احـزاب، باز هم خـیـبـر دوبــاره آمـدهانـد آن قــبـیــلـۀ وحـشـی که میدریـد جـگـر از عموی پیـغـمبر عصای کـیـنـه برآورده باز ابوسـفـیان دوبـاره کوفـته بر قـبر حـمزه و جعفر به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند عجـوزههایِ هوس، مُطربانِ خُـنـیـاگر مـبـاد ایـنکـه بـیـایـد از آن سـر دنــیـا به قصد مصلحـت دینِ مصطفی، کافر چنان مکـن که کسان را خـیال بردارد که باز هم شده این خانه بی در و پیکر به این خـیال که مِرصاد تـیر آخر بود مـباد اینکه بـخـوابـیـم گـوشـۀ سـنـگـر زمان زمـانۀ بـیدردی است، میبـینی که چشمها همه کورند و گوشها همه کر هزار دفعـه جهـان شـاهراه ما را بست هـزار مـرتـبـه امـا گـشـوده شد معـبـر خـوشا به حـال شـکـوه مدافـعـان حرم که سربلـند میآیـند یک به یک بیسر اگرچه فصل خزان است، سبزپوشانیم بـرآمـد از دل پــائـیــز مـیــوۀ نــوبــر به دودمـان سیـاهی بگـو که میبـاشـند تمـام مـردم ایـران سـپـاه یک لـشـکـر به احـتـرام کـسـی ایـسـتـادهایـم ایـنـک که رستـخـیز به پا کرده در دل کشور نفـس نفـس همۀ عـمـر، مالک دل بود کسی که بود به هنگـامه مـالـک اشـتر بغـل گـشوده برایش دوباره حاج احمد رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر به باوری که در اعماق چشم اوست قسم هــنـوز رفـتـن او را نـمـیکـنـم بــاور چگـونه است که ما کُـشتـه دادهایـم اما به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟ چگونه است که خورشید ما زمین افتاد ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟ چه رفتنیست که پایان اوست بسم الله چه آخریست که آغاز میشود از سر جهـان به واهمه افـتاد از آن سلیـمـانی که مانده است به دستش هنوز انگشتر چنین شود که کسی را به آسمان ببرند چنین شود که بگـوید به فـاطـمه مـادر قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد که بیوضو نتـوان خواند سورۀ کـوثر خدا به خواجۀ لولاک داده بود ایکاش هـزار مـرتـبه دخـتـر اگـر تویی دختر شکـوهِ عـاطفـهات پیـرهن به سائل داد چنان که همسر تو در رکـوع، انگشتر نفـس نفـس کـلماتـم دوباره مست شدند همین که قـافـیۀ این قصیده شد، حـیدر مـیـان آتـشـی از کـیـنه، پـایـمـردی تو نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر فقـط نه پایۀ مسجد که عرش میلرزید از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر یـهــودیـانِ مـســلــمـان نـدیـدهانـد آری از این سـیـاهیِ چـادر دلـیل روشـنتر کـنـون به تـیـرگـی ابـرهـا خـبر برسد که زیر سایۀ آن چادر است این کشور رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام امـیـد فـاطــمـه از راه مـیرسـد آخــر
: امتیاز
|
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی
روح بـلـنـدت جــلـوۀ ایـثــار ســردار پـرواز کـردی تا حـضور یار سردار از کـاروان شـاهـدان جـا مـانده بودی در غـربت تـقـدیـر تنـهـا مـانـده بودی مردان روز رزم و غیرت رفته بودند صیّـاد و خـرازی و هـمت رفته بودند بر حاج احـمد کـاظمیها گریه کردی با سوز دل پنهـان و پـیدا گریه کردی نوبت به نوبت دوستان رفتند و ماندی در حجـلۀ دل داغ یـاران را نـشـاندی با خـویش میگـفـتی چرا تأخـیر کردم رفـتـند هـمرزمان ولی من دیـر کردم گـفتی که از روی رفـیقان شرمگـیـنم رفـتـنـد تا مـعـراج و پـابـست زمـیـنـم انگـار قـسـمت بود بال و پر بگـیـری جـای تأسـف داشت در بسـتـر بمیری پُـر شد مشام جـانت از سـیب بهـشـتی پـرواز در آتـش! چه زیـبا سرنوشـتی پـرواز تو زیبـاتـرین پـرواز ای مـرد پـایـان تـو زیـبـاتـریـن آغـاز ای مـرد مانـند قـقـنـوسـی که در آتـش بـمـیـرد از شعلهات صد "حاج قاسم " پر بگیرد دسـتت مسـیـر استـقـامت را نشان داد یعنی که باید پیـش پای عشق جان داد اهــریـمـن جـانـی بـدانـد! سـربـداریـم صدها سلـیـمـانی عـلم بر دوش داریم از دسـت سـرداری اگر پـرچـم بیـفـتد حاشا که بر ابروی لشکـر خـم بیـفـتـد سردار دیگر پرچـم افـراز است اینجا شور شهـادت شوق پرواز است اینجا
: امتیاز
|
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی
حاج قـاسم رفت اما داسـتانی مانده است حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است در تـنور سیـنهها آتشفـشانی مانده است مکتبش را دوستان و دشمنانی مانده است حاج قـاسم رفت اما امتحانی مانده است تازگیها هرطرف رو میکنی روز خداست مالک اشتر زمین افتادنش هم ماجراست حاج قاسم راز و رمز فتح خرّمشهرهاست با علی همراه شو، میزان علی مرتضاست غیرت صفّـینیان را نهروانی مانده است ای خمینیباوران! دنیا جمارانی شدهست ای مسلمان! وقت تجدید مسلمانی شدهست شهر را یکروز میبینی چراغانی شدهست کـربلا تا قدس لبـریز سلـیـمانی شدهست منتـظر باش اتفـاق ناگهـانی مـانده است نور پنهان، ماه پشت ابرها، ظلمت زیاد دشمنی بسیار و فتنه بیحد و بدعت زیاد بزدل و کجفهم و سازشکار و بیغیرت زیاد کوفیان! ما اهل ذلت نیستیم! عزّت زیاد! در دل ما قاب عکس پهلوانی مانده است حاج قاسم کـربلایی بود و سرتاپا حسین خوش به حال آنکه تا آخر بماند با حسین لِـلـذینَ آمَـنـوا فی هـذهِ الـدنـیـا... حـسین هرکه عزم کربلا دارد بگوید «یا حسین» بار سنگینی به دوش کاروانی مانده است
: امتیاز
|